گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان راستان
جلد اول
خواب وحشتناك


خوابی كه ديده بود او را سخت به وحشت انداخته بود . هر لحظه تعبيرهای‏
وحشتناكی به نظرش می‏رسيد . هراسان آمد به حضور امام صادق و گفت : "
خوابی ديده‏ام " .
" خواب ديدم مثل اينكه يك شبح چوبين ، يا يك آدم چوبين ، بر يك‏
اسب چوبين سوار است ، و شمشيری در دست دارد ، و آن شمشير را در فضا
حركت می‏دهد . من از مشاهده آن بی‏نهايت به وحشت افتادم ، و اكنون‏
می‏خواهم شما تعبير اين خواب مرا بگوييد " .
امام : " حتما يك شخص معينی است كه مالی دارد ، و تو در اين فكری‏
كه به هر وسيله شده مال او را از چنگش بربايی . از خدايی كه
تو را آفريده و تو را می‏ميراند ، بترس و از تصميم خويش منصرف شو " .
- " حقا كه عالم حقيقی تو هستی ، و علم را از معدن آن به دست آورده‏ای‏
. اعتراف می‏كنم كه همچو فكری در سر من بود ، يكی از همسايگانم مزرعه‏ای‏
دارد ، و چون احتياج به پول پيدا كرده می‏خواهد بفروشد ، و فعلا غير از من‏
مشتری ديگری ندارد . من اين روزها همه‏اش در اين فكرم كه از احتياج او
استفاده كنم ، و با پول اندكی آن مزرعه را از چنگش بيرون بياورم